جدول جو
جدول جو

معنی ناخویشتن شناس - جستجوی لغت در جدول جو

ناخویشتن شناس
(دَ)
که حد خود نگاه ندارد. که حد خود نشناسد. بی ادب. گستاخ. که اندازۀ خود نداند. که از حد خود تجاوز کند: گفت: اینک این سگ ناخویشتن شناس نیم کافر بوالحسن افشین به حکم آنکه خدمتی پسندیده کرد... از حد اندازه افزون بنواختیم. (تاریخ بیهقی ص 169). پیوسته بکار ساختن مشغول است تا قصد مرو کند و ان شأاﷲ که این مدبر ناخویشتن شناس بدین مراد نرسد. (تاریخ بیهقی ص 445). بر امیر رنج بسیار آمد از این نوخاستگان ناخویشتن شناسان پسران علی تکین. (تاریخ بیهقی ص 504)
لغت نامه دهخدا
ناخویشتن شناس
آنکه نفس خودرانشناسد، بی ادب گستاخ: (اینک این سگ ناخویشتن شناس نیم کافر بوالحسن افشین بحکم آنکه خدمتی پسندیده کرد... از حد اندازه افزون بنواختیم)
تصویری از ناخویشتن شناس
تصویر ناخویشتن شناس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوی / خی تَ شِ)
صفت ناخویشتن شناس
لغت نامه دهخدا
(خَ دی دَ / دِ)
خودشناس. آنکه حد خود شناسد واز حد خود تجاوز نکند و بگستاخی نگراید. آنکه از حدخود برتر نشود. (یادداشت مؤلف) : خویشتن شناسان را از ما درود دهید. (منسوب به انوشیروان).
چتر و رکاب امر عنان نفاذ او
زانگه که در ریاضت گردون توسن است
خورشید سرفکنده سر خویشتن شناس
مریخ نرم گردن و کیوان فروتن است.
انوری.
- خویشتن ناشناس، آنکه حد خود نداند. آنکه از حد خود تجاوز کند. (یادداشت مؤلف). امیر گفت در باب این خویشتن ناشناس چه کرده اند. (تاریخ بیهقی).
، عارف بخود. واقف بقوای درونی خود. کنایه از آنکه بر اثر تربیت بر خود مسلط است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناخویشتن شناسی
تصویر ناخویشتن شناسی
نشناختن نفس خویش، بی ادبی گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار